سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 12
کل بازدید : 50852
کل یادداشتها ها : 49
خبر مایه


 

 

کودک نجوا کرد : خدایا با من حرف بزن ، مرغ دریایی آواز خواند کودک نشنید .

پس کودک فریاد زد : خدایا با من حرف بزن ، رعد در آسمان پیچید ولی کودک گوش نداد.

کودک نگاهی به اطرافش کرد و گفت : خدایا بگذار ببینمت ، ستاره ای درخشید و کودک توجهی نکرد .

کودک فریاد زد : به من معجزه ای نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید.

کودک با ناامیدی گریست : خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی .

بنابر این خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت .  


  

 

 

 

غربت ویرانه ام را با تو قسمت می کنم

تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم

رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد

من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم

 

سکوتم را به باران هدیه کردم

تمام زندگی را گریه کردم

نبودی در فراق شانه هایت

به هر خاکی رسیدم تکیه کردم

 

کاغذتم ،احساست را روم بنویس.

عصبانیتت را روم خط خطی کن.

اشکات را با هام پاک کن.

حتی اگه سردت شد بسوزونم تا گرم بشی.

فقط دورم ننداز...

 

هر گاه دفتر محبت را ورق زدی

و هرگاه زیر پاهایت خش خش برگ ها را احساس کردی

هر گاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی

برای یک بار...

در گوشه ذهن خود ، نه به زبان

بلکه از ته قلب خود بگو

یادت بخیر...

 

رفتی و خاطراتت نشسته تو خیالم

بی تو من اسیر دست آرزو های محالم

یاد من نبودی اما،من به یاد تو شکستم

غیر تو که دوری از من دل به هیچ کسی نبستم

 

تقدیم به او که دیر آمد و زود رفت

 


  

 

   به نام یگانه خالق تمام زیبایی ها

    تو یه دستم دلم را می گیرم... تو یه دستم عقلم را !

 و احساس می کنم که پشت زاویه های پنهان وجودم،هنوز

هم ، یه حس قدیمی ، مثل بازی گل یا پوچ پر پر می زنه.

راه میافتم ...دستام را می برم پشت کمرم تا کسی ازم نپرسه

چرا با مشت گره کرده راه می رم ...!!تا خدایی نکرده دل کسی

از گذر اندیشه ای تاریک نلرزه و شور نزنه!

دلم می خواد بازی کنم...در به در دنبال همبازی ام،تازگی

تمام نگاه ها را تجربه می کنم اما ،اما پیداش نمی کنم...

نه تو دعاهام ...نه تو لحظه هام ...و نه تو نگاه ها!

چشمام را می بندم ،یه حس داغ از رگه های وجودم می چکه

چرا؟نمی دانم!!

یه صدا می شنوم..یه صدای پا...بوی همبازی میاد

صدای پا نزدیک میشه...بلند میشه...بزرگ میشه...

چشمام را باز می کنم!و دوتا چشم روشن می بینم که از هر

حس به من نزدیک تره !تعبیر اقیانوسه.آروم،عمیق،گرم.

با نگاش مشتام یهو باز میشن...حس انگشتام رو هوا پخش میشن

دلم و عقلم هوری می افتن رو زمین ...غلت می خورن ،غلت می خورن...

درست می افتن جلوی پاش!خم میشه ورشون می داره

سایه اش تموم زندگیم را می پوشونه!

با هرم چشماش خیره میشه به عقلم !

با شرم نگاش دست می کشه روی قلبم!...

اونوقت...حالا...من مونده ام و...دستایی که خالی هستن

مشتایی که باز شدن،سری که پره ...

وسینه ای که برای یه جای خالی بزرگ اشک می ریزه

...!!!؟؟؟

 

 


  

می نویسم از تو ، با قلمی به رنگ سبز ، با دلی به رنگ آبی ، می نویسم از تو که بهترینی .

می نویسم از آن قلب مهربانت ، از آن چهره ماهت ، می نویسم از تو که نجات قلب شکسته منی .

با چشم های خیس می نویسم ، با دلی پر از غرور که تا آخرین نفس هم نفست می مانم .

یک قلب کوچک پر از درد و غصه دوری از تو دارم که همین قلب یک عالمه آرزو و عشق در

درونش نهفته است.      

آرزوی به تو رسیدن و با عشق تو زندگی کردن.

 

 


  

 

آخر غربت دنیاست مگه نه

اول دوراهی آشنا شدن 

تو نگاه آخر تو آسمون  خونه نشین بود  

دلت را شکسته بودن همه قصه همین بود 

می تونستم با توباشم  مثل سایه مثل رویا

اما بی یارم وبی تو مثل تو تنهای تنها 

هرچی آرزوی خوبه مال تو

 هرچی خاطره داری مال من 

اون روزای عاشقونه مال تو

این شبای بی قراری مال من

 


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ